شبیه همین شب ها را دغدغه می شوی
دغدغه ای که دستش بر سرت همیشه به تنبیه بلند بود …
آرام نمی شوی …
نه در آغوش کسی نه در قرص های خودت ….
خودت را مرور می کنی …
هی مرور می کنی
دنیایت میلنگد ….
یک جای قصه ، نقش اول کتاب ، سر خم کرده
یک جای خواب هایت با تعبیرش جور در نمی آید
نمی فهمی …
هیچ وقت نمی فهمی چرا اینگونه ای ….
ϰ-†нêmê§ |